دربارهی کتاب
امشب همان شب بود شيوا. حالا ميفهمم آن روز از آمدن چنين شبي واهمه داشتي و من آن را به خونسردي و بياعتناييات نسبت ميدادم. هميشه فکر ميکردم آمادگي روبهرو شدن با واقعيت را داري. ميگفتي اگر ناديدهاش بگيري بايد تاوان بدهي. روي حرفت با من بود. نميتوانستم واقعبين باشم. خيالاتي بودم.
هنوز به دروغ بودن چيزي که پيش آمده بود اميد داشتم. هر لحظه ممکن بود مهرداد پيدايش بشود و بگويد همهچيز يک شوخي بود. يک شوخي بامزه.