دربارهی کتاب
روبرت والزر از برجستهترين پيشگامان ادبيات مدرن و آوانگارد است و بر نويسندگان و متفکران برجستهيي مانند فرانتس کافکا، والتر بنيامين، اشتفان تسوايک، هرمان هسه و روبرت موزيل تاثير گذاشته است. کافکا بارها آثار والزر را ستوده است و بسياري او را حلقهي گمشدهي بين کلايست و کافکا ميدانند. چنانکه روبرت موزيل دربارهي والزر مينويسد: «آثار کافکا حالت خاصي از سبک والزر است.»
روبرت والزر در سال 1878 در شهر بيل در سوييس بهدنيا آمد. در جواني شاعر بود و در زوريخ و ديگر شهرهاي سوييس کارمندي و منشيگري ميکرد و روزگار ميگذراند. مدتي بعد به کار نويسندگي رو آورد و به برلين رفت، اما دوباره به بيل برگشت و سرانجام در شهر برن مستقر شد. پس از خودکشي نافرجام والزر در سال 1929، افسردگي او را بهغلط شيزوفرني تشخيص دادند و در سال 1933 به آسايشگاهي در هريزائو فرستادندش که تا پايان عمر همانجا ماندني شد. در اين آسايشگاه وقت والزر به چسباندن پاکتهاي کاغذي و پاککردن لوبيا ميگذشت. او هرگز دچار جنون يا زوال عقل نشد اما از سال 1932 به بعد ديگر چيزي ننوشت، به بازديدکنندهيي گفت: «من را اينجا نياوردهاند که بنويسم، من را آوردهاند که ديوانه باشم.» والزر روز کريسمس سال 1956 پس از چند دهه انزوا و بيستوسه سال زندگي در آسايشگاه حين پيادهروي در برف درگذشت.
ياکوب فون گونتن اولينبار در سال 1909 منتشر شد، اين کتاب سومين رمان روبرت والزر و مشهورترين رمان او است که بيش از بقيهي آثارش نقد و بررسي شده است. اين کتاب را از جمله پيشروترين و آوانگاردترين رمانهاي پيشگام در ادبيات مدرن ميدانند. والزر اين رمان را در سال 1908 در برلين نوشت. قبل از نوشتن آن سه سال شاگرد يک آموزشگاه شبانهروزي تعليم و تربيت نوجوانان براي خدمت در جامعه و ادارات بود. مدير و صاحب اين آموزشگاه آقاي ميليو بود که در رمان با شخصيت مدير آموزشگاه شبانهروزي بنيامنتا منظور شده است. چنانکه روبرت والزر خود به کارل زيليش گفته است، ياکوب فون گونتن را بيش از همهي کتابهاي خود ميپسنديده است. والتر بنيامين دربارهي کتاب گفته است: «داستاني بسيار عجيب و ظريف که حسوحالي ناب و سرزنده دارد.» کريستوفر ميدلتن، شاعر برجستهي انگليسي، مترجم آثار والزر (ازجمله همين کتاب) و والزرشناس، دربارهي اين کتاب ميگويد: «ياکوب فون گونتن ازجمله آثاري است که در زمان خود کارکرد ادبي زبان آلماني را دگرگون کردند. اين کتاب شبيه هيچکدام از ديگر رمانهاي آلماني و اصلاً هيچکدام از آثار ادبي اروپايي نيست... ميتوان ياکوب فون گونتن را گفتوگوي تحليلي و شاعرانهي نويسنده با خود ناميد. اين کتاب طنيني غولآسا و بسيار نيرومند دارد و به يک کاپريسيو براي چنگ، فلوت و طبل شبيه است.»
کتاب ياکوب فون گونتن از متن اصلي آلماني ترجمه شده است و با ترجمهي انگليسي کريستوفر ميدلتن مقابله شده است. بخشي از متن کتاب:
«... موهاي پرکلاغي بسيار پرپشت دارد. بيشتر وقتها زير چشماناش گود افتاده است. چشماناش شکوهي دارد که مناسب باريدن و اشکريختن است. چتر چشماناش (اه! من همهچيز را موشکافانه زير نظر گرفتهام)، مژگاناش، تاقي کلفت و ضخيم زده است و استعدادي حيرتآور و شگفتانگيز در حرکت سريع دارد. يکبار ديدن اين چشمها مثل نگاهکردن به پرتگاه دلواپسي، به ورطهي واهمه و به اعماق يک گودال است. اين چشمان و درخشش سياه و تيرگي براقشان نماد هيچي و پوچي است ضمناً همهي نگفتنيها و ناگفتهها را در خود دارد. اين چشمان اثري بهغايت آشنا و ناشناس ميگذارد. ابرواناش تا مرز درزگونگي باريک است و گرد و کماني بر چشماناش کشيده شده است. هرکس اين ابروان را تماشا کند احساس ميکند نيش خاري و يا تيري بر تناش فرو رفته است. اين ابروان مثل هلال ماه در آسمان شبي رنگپريده و بيمار است، هرچه دورتر و بيرونتر از دسترس باشد زخمي که برجا ميگذارد سوزندهتر و از درون بُرندهتر است. گونههايش! بهنظر ميرسد اشتياق راکد و خاموش، ترس و لرز، بزم و پايکوبي، همه را بر گونههاي خود رام کرده و نگه داشته است. نرمي و لطافت بيتزوير و بيتدبير بر اين گونهها ميگريد و اشک ميريزد. گاهگاه سرخي تمناگري ملايم بر برف سوسوزن اينگونهها ميتابد، يکجور زندگي يا سرزندگي شرمزدهي سرخگون، يکجور خورشيد، نه، نه! صرفاً بازتاب کمرنگي از همچو چيزي. بعد لحظهي معهود فرا ميرسد، ناگهان انگار گونههاي او لبخند ميزند، يا انگار اندکي تب کرده است. اگر کسي گونههاي فرويلاين بنيامنتا را تماشا و بررسي کند، ميلاش را به ادامهي زندگي از دست ميدهد چون احساس ميکند زندگي بهناگزير جهنمي درهم و برهم و مملو از خامي و نابههنجاري پست و بيارزش است. نگاه از چنين چيز ملايم و نرمي بهسوي چيزي زمخت، س