دربارهی کتاب
هيچستان،مجموعه پنج قسمتي از صحنههايي کوچک از زندگي، کتابي کوچک در مقايسه با برخي نمايشنامههاي ياسمينا رضا است؛ اما در انديشههاي شايان توجهي وجود دارد، به نظر نمي رسد هدف نويسنده، نگارش زندگينامهاش باشد؛ با وجود اين شايد اين کتاب تلاشي است براي ابدي کردن صحنههايي از زندگي.
من هيچ زباني را نميشناسم، هيچ زباني، از پدرم، مادرم، اجدادم، هيچ زمين يا درختي را باز نمي شناسم، هيچ خاکي به من تعلق ندارد همانطور که ميگويند من اهل آنجا هستم، خاکي وجود ندارد که در آن نوستالژي بيپردهي کودکي را تجربه کرده باشم، خاکي نيست که رويش بنويسم چه کسي هستم، نميدانم از کدام شيرهي گياه تغذيه شدم، نه کلمه زادگاه وجود دارد، نه کلمه تبعيد
در هر مقطع زماني که اين نمايشنامهها را نوشتهام، به تمام پيامهاي آنها باور داشتهام و به خيال آنکه ميتواند به جامعهام سودي برساند و شايد گره کوچکي از بينهايت مشکلات آن را بگشايد، نوشته شده است. اما دريغ که هر بار به گذشته نگاه کردهام، تنها حسرت نصيبم شده است. تنها چيزي که باعث اميدم ميشود، "تغييري" بوده است که به باور خودم سير تکاملي داشته، باوري که با گذر زمان تغيير ميکرد و من نيز به الگوها، به راههاي نپيموده ادامه ميدادم، با اين اميد که حقيقت را بياموزم، غافل از آن که گوهر حقيقت در انديشه و زندگي خود ما نهفته است. اين حقيقت تنها چيز با ارزشي است که چکيدهي همهي آن تجربيات من است. در اينجا آن را به توي خواننده وشايد اجرا کنندهي اين نمايشنامهها تقديم ميکنم...