دربارهی کتاب
دانشجوي تاريخ با دندانهاي جرمگرفته، کيف سنگينش را روي شانهي راستش جابهجا ميکند. شلوارجينِ بيست و پنج هزارتومانياش زانو انداخته و تيشرت سياهِ بورشدهاش هنوز ردِ بند رخت حياط خانهي پدري را روي خود دارد. دانشجوي تاريخِ دانشکدهي ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران با کفشهاي زرشکي بدرنگش از ميدان فردوسي راه افتاده طرف ميدانِ انقلاب. ورقپارههاي جورواجور تحقيقاتِ پاياننامهاش کيف را سنگين کردهاند و باعث شدهاند کج راه برود. دانشجوي تاريخ حالش خوش نيست. هواي ابريِ پاييز سالِ 1383، نشاني از باران روي سنگفرشهاي فرسودهي پيادهرو ميگذارد و خنکي تند هوا ميلغزد روي پوستِ آدمهايي که خونِ رگهاشان چرب و غليظ يا شايد کمرمق و آبکي، هي توي تنشان ميچرخد. دانشجو چهارراه وليعصر را رد ميکند و ميبيند مثل هميشه، دخترهاي دانشکدهي معماري دانشگاه آزاد اسلامي کولهپشتيبرپشت، روبهروي درِ دانشکده ايستادهاند و جان ميکنند تا آرمِ طلاييرنگ دانشگاه را که روي کلاسورهاي سياهشان حک شده، جلوِ چشمِ عابران بگذارند. از جلوِ دفتر کانون فرهنگي آموزش با تضمين هزار درصد قبولي در کنکور، راههاي افتخار و عکس قابشدهي مشتي جوان الکيخوشحالي رد ميشود که رتبههاي تکرقمي کنکورشان را در دست گرفتهاند و از پشت شيشهي کلفت قاب عکس دستهجمعيشان، عابران را نگاه ميکنند. چهارراهِ وليعصر شلوغ. دانشجوي تاريخ ميايستد، سيگار وينستونِ چروکي از ته کيفش بيرون ميکشد و با فندک زيپوِ تقلبي نقرهاياش روشن ميکند. پک اول را ميزند، دود را به هوا ميفرستد و بعد از آن چند سرفهي کوتاهِ پرخلط ميکند.