دربارهی کتاب
راستشو بخواين، واسه لوطي تهخط افت داره، قلم وَرداره و مثِ اين ادارهجاتيهاي فُکلکراواتي، کاغذ سياه کنه. اما با اون اتفاقي که واسه سيبيلِ غلامخان افتاد، همهچيِ لوطياي تهخط يهويي بههم خورد. اين شد مام که سواتدارِ دارودستهي اسياسّخون بوديم، گفتيم خوبه ورداريم اون چيزايي رو که با جفت چشاي خودمون ديديم، بنويسيم تا بعدنا بدخواه مَدخواهها همهچي رو بهنفعِ خودشون تموم نکنن. اينکه ميگيم سوات، فکر نکنين بلد نيسيم نوشتنيش ميشه سواد، ولي خُب، وقتي اسيخان ميگفت سوات حُکماً دُرُسِش سواته. به اسيخان ميگفتن اسياسّخون. نه اينکه خداي ناکرده خيال کنين لاغرمردني بوده ها، نه، يلي بود واسه خودش؛ شونههاش بهزور از درِ قهوهخونهي مشحسن مياومد تو و تا سر خم نميکرد از زيرِ در، رد نميشد. راستياتش، اسّخون به کارد دستهاسّخوني اسيخان ميگفتن که خود مرحومِ اوسرمضونِ زنجوني محضِ خاطر اسيخان ساخته بود. حالا افتادنِ اسمش رو اسيخان هم خودش قصهاي داره که واسهتون نقل ميکنيم. موضوع از اين قراره که تو اولين معرکهاي که اسيخان اسّخونو با خودش ميبره، به هواي چاقوي قبليش درش ميآره و ميسُرونه تو شيکمِ طرف، تا به خيالِ خودش يهکم زخموزيلش کنه و حساب کارو بده دستش، غافل از اينکه حسابِ اسّخون با چاقوهاي ديگهاي که اسيخان تا اون روز دست گرفته بود، تومني نُهزار توفير داشت. خودِ اسيخان ميگفت: «با يه فشار، چاقو همچين رفت تو شيکم طرف، انگاري رفته باشه تو قالبِ پنير.» خداوکيلي شانس آورد اسي که طرف نفله نشد. حبس که ميبردنش، اسّخونو داد دستِ کوچيکتون و گفت: «ممل! جون تو و اين چاقو. خوش دارم تا برميگردم، مثِ بچههات مراقبش باشي، نذاري دستِ نااهل بيفته.»
مام که کسي نبوديم بخوايم رو حرفِ اسيخان حرف بزنيم. يه تهخط بود و يه اسياسّخونِ قصاب. گوشهي کتشو ماچ کرديم و اسّخونو هزارتا سوراخ قايم کرديم تا اسيخان برگشت و امانتيشو پس گرفت.